می سرودم دوریت رابازباران می گرفت
بیشسه ی اردیبهشتم رنگ آبان می گرفت
زیر رگبار جدایی بودم و دریای غم
ساحل تنهایی ام را موج طوفان کی گرفت
تابه یاد روز میلادت غزل می کاشتم
باغ احساس دل آوای نیستان می گرفت
عاشقانه واژه هادرباغ شعرم می شکفت
برلب بام غزلها عشق جولان می گرفت
در نگاهم کاش یک آنی شکوفا می شدی
بی سروسامانی ام آن لحظه سامان می گرفت
بالهایم درغمت فرسودوپروازم شکست
از ازل این درد دامان غریبان می گرفت
گفتگویی داشت چشمان توباچشم غریب
چشم من ازچرخش چشم توفرمان می گرفت
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
وبلاگ در چه سطح بود؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی